شب آرزوها
امشب شبِ آرزوهاست و من باز تو را آرزو خواهم کرد
میدانی
اگـــــــــر هنوز هم تـــــــــو را آرزو میکنم...
برای بی آرزو بودن من نیستــــ !!!
شاید آرزویی زیباتر از "تـــــ ـــــو" سراغ ندارم ...
مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری ** گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری
امشب شبِ آرزوهاست و من باز تو را آرزو خواهم کرد
میدانی
اگـــــــــر هنوز هم تـــــــــو را آرزو میکنم...
برای بی آرزو بودن من نیستــــ !!!
شاید آرزویی زیباتر از "تـــــ ـــــو" سراغ ندارم ...
متـنــــفرم
از دستــمـــالهای کاغذی گلـــــوله شده
که هر روز صبــح
بهم یادآوری میکنن که دیــشب
چقدر اشـــکـــــ ریختم...
خدایــــــــــــــا.....
دلم زنگ تفریح میخواهد............
باورکن خســـــــــــته شده امــــــــــ....
ازاین کلاس رقصیـــــــــــدن به سازدنیــــــــــا....
همه مرا با خنده های بلند میشناسند!
اما...
این بالش بیچاره چه میکشد با گریه ای بی صدای من.........
سکوتـــــــــــــ …
و دیگر هیچ نمی گویم …!
که این بزرگترین اعتراض دل من استـــــــــ ـ
به تو …
سکوت را دوستـــــــــ دارم
به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ …..
وقتی رفتی
قلبم شکست
ولی...مهم نیست
در این روزگار خاکستری سرد
قلب به چه دردم میخورد......
آهـــــــــــــــــــــــــــــــای آدمااااااااااااااااااا..........
جواب دوستــــــــــــتــــــــــــــ دارم...........
"مرســـــــــــــــــــــــــــــــی"......!!
نیســـــــــــــت....
بفهمیــــــــــــــدلطفااااااااااااا!!!!!!!!!!
هیچ كس یك روز با من سر نكرد
هیچ كس اشكی برای ما نریخت
هر كه با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یك غزل آمد كه حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
من سیگارم;
سوختن حق من است…
ساخته شدم که بسوزم;
هم به درد تنهایی زخم های خود…
هم به غم دوری تو…
من را از اتش جهنم باکی نیست!
که اتش درونم هزار بار داغتر از اتش جهنم است…
سلام خدا جون
صدام به عرشت می رسه؟
من و این پایین میون این همه نقاب وآدمک های رنگارنگ می بینی؟
می دونم که می بینیم و صدام و می شنوی
چون هنوزم دستم و گرفتی و نفس کشیدنم بخاطر وجودت توئه.
خدایا…
زخم هام و چی؟
اونارو می بینی و هیچی نمی گی؟
این حق من بود که همیشه صدات کردم و کمک خواستم ازت؟
خدایا تا حالا دلتنگ شدی؟
درکم می کنی چه اندازه دلتنگ عزیزترینم هستم؟
زخم های جسم من مهم نیست
زخم های دلم هم به کنار
با این همه دلتنگی تو بگو چه کنم؟؟
خدایا…
دیشب تا سپیده صبح، خیره به اسمونت بودم
حسم کردی؟
اشکام و دیدی؟
اشکایی که طعم خون می داد…
اشک هایی که هیچ کس جز تو تماشا نمی کنه!!
اشک هایی که از حرف های نگفته جاری می شوند…
اشک هایی که طعم خون می دهند و خفقان تنهایی….
خدایا…
این همه درد را می بینی و چیزی نمیگی؟!
من اما هنوز امید دارم…
آدمهایت تا به کِی میخواهند بد باشند و بدی کنند؟؟!!
امشب دلم عجیب گرفت …
حتی آسمان شب هم ماه و ستاره هایش را از این شب گرد تنها مخفی می کند!
حتی ابرها هم به ماه اجازه نمی دهند لحظه ای همنشین شب های سرد این دیو صورتی شود!!
مگر من خواستم و این شد؟!
به من خرده مگیر ای شب…
زخم هایم تاوان تنهایی و نبودِ تکیه گاهی ست که دستم را میان شعله های نفرت و بی اعتمادی رها کرد.
سوختم…
اما نه به خواست وجدانم…
سوختم چون هم دل شب های سردم دیوارهای سربیِ خانه ام بود وبس…
سوختم از تنهایی میان هیاهوی آدم ها…
از یک رنگی میان این حجم دورنگی ها…
سوختم…
وقتی دستم بجای قلب تو
ریسمان پاره یادت را چنگ می زد.
به من خرده مگیر…
که محبوسم به زندان این دنیا
به جرم زخم های نفرت دنیا….
آرام می خزم کنار پنجره شب
شب و شهری که مدام لحظه های بی کسیم را به سخره گرفته اید
شهری که نمی تواند حرف بزند و بغضی نداشته تا احساس خفگی کند
شهری که دیوارهایش تنها مونس درد دل های من است
کاش صدایم را می شنید درمیان این همه و دورنگی ها
کاش می فهمید سال ها گریه کردن و نبودن دستی برای هم دلی یعنی چه؟
کاش می فهمید بغض فروخورده از خنده نامحرمان یعنی چه؟
کاش میفهمید هرروز را به آرزوی مرگ وندیدن فردا یعنی چه؟
وقتی کسی به انتظار آمدنم چشمی به در نمی کشد
وقتی کسی برای رفتنم دستی بلند نمی کند
یعنی مرگی بی صدا و جون دادنی تنها
یعنی هرثانیه از این شب را به انتظار مرگم سپری کردن
ای شهر شب نشین روزگار من…
مژگانی می دهمت گر خبر از مرگ دهی!!
می شود باران ببارد؟
همین امشب!
قول می دهم فقط
قطره های پاکش را بغل کنم!
و بی هیچ اشکی
دستهایش را بگیرم
قول می دهم
فقط بویش را حس کنم!
اصلا اگر ببارد
فقط از پشت پنجره نگاهش می کنم
قول می دهم برایش شعر نگویم
فقط… می شود؟
امشب…. ؟
خدایا
دلم به اندازه تمام روزهای بارانی …
برای باران تنگ است!!
دیوار سرد تنهاییم…
سلام
امشب درد دل های نا تمامم را برای تو آوردم…
حقیقتش را بخواهی محرمی جز تو دراین بازار کساد بی کسی ندیده ام!
گذشته ها شاید از سردی و سکوتت می رنجیدم
اما امشب خوشحالم مونس دردها و گلایه هایم تویی!!
تویی که باهمه سردی و سکوت
باز هم درد دل های تکراریم را می شنوی و پشتم را خالی نمی کنی…
تکیه که بر شانه ات میزنم…بر سرم خراب نمی شوی…
کاش این آدمک های انسان نما هم از تو یاد بگیرند…
یاد بگیرند
وقتی بهشون تکیه می کنی…
پشتت را خالی نکنند
با زخم زبانشان بر زخمت مرحم نگذارند
خیانت نکنند
دورت نزنند
اما…
دل خوشم به داشتنت دیوار..
گرچه برای درد دل های ناتمامم مرحمی نیستی تا آرامم کنی
اما مطمئنم که زخمی بر زخم هایم نمی نشانی…
عاشـــــقـــــانه هایـــــم را برای که مــــیــــگــــویــــــم؟؟
برای قــلـبــــی خائــــــــــــــــن ،
برای چشـــمانی هـــوســـــــــران ،
برای گـــــــوش هایی کــــــــر ،
برای چشــــــــــــمانی کـــــــــور ،
یا برای دســـتـــــــانی بی حـــــس؟؟؟
نه برای تو نـــــــمـــیـــــــگـــویـــم مـــــرد مغـــــــرور
که از قـــلــبــــی شـــکــســـته ،
از دخـــتـــری با چــــــشــــم هایـــــی زلال ،
با قــلـــبـــــی پاکـــــــــــــ با دســـتــانــی وفــــادار ،
با عـــشـــقـــــــــی ابــدی و با ســـرشــتــی خـــدایـــــی
خـــــبـری نــــــمــیــگــــیــــری .
برای تو نــــــمــــــــیـگـــویـــــــم و نـــــــــمیـسـرایم
که مـغـــــرورتــــــــر و ســــــــخـــــت تـــــر شـــــــــــوی ،
تـنـــــها عــاشـــــقـــانه هـــایــــم را با چــشــــمانـــی تــــر ،
با بـــغــــضــــی خــفــــــه شده و بـیــــــصدا ،
با اشـــــــک هــایــــی روان برای دل عـــاشـــقـــم
و
خــــدای عـــاشــــقـــــان خــــــــواهــــم گـــــفـــــت …
چــیـــزهــــایـــــی وجــــود دارد کـــه نــمیخـواهـیـم اتـفــاق بـیـفـتـد
امـا مــجــبـوریــم بــپــذیـریــم…
چــیـزهــایــی کــه نــمــیــخــواهـیــم بــدانـــیــم
امـــا مــجـــبــوریـــم یــاد بــگـیـریـم….
و ادمـــهـــایـــی کــه نــمــیــتــوانــیــم بــدون آنــها زنــدگـــی کنیم
امــا مـــجـــبـــوریــــم رهــــایـــشـــان کـــنـــیـــم…
بـــــــــه ســــــــــــلـامــــــــــتــــــــــــتی تـــــــــو….
تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی…
تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت…
تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته…
تویی که از بس خسته ای دلت گرفته…
تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه…
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
تویی که دلت میخواد فریاد بزنی…
تویی که یه عمر سنگ صبور بودی…
تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی…
تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی….
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…
تویی که تنهایی…
تویی که همه دنیات شده بی کسی…
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال…
تویی که واس خودت آواز میخونی….
تویی که حرفای دلتو تو کتابات مینویسی….
شاید .......
عاشق شدن یعنی ...
از دست دادن ِ توجه بسیاری از مردم ...
در ازای ِ به دست آوردن ِ بی توجهی "یک نفر "
---
حال قضاوت با شما ، عاشقی کرده اید ؟!!
ديگه نه "شلوار پاره" نشونه "فقره"
نه "سکــوت" علامت "رضــايت"
دنــيـــــــــــــــاي غـــريـبـيــست
ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده
"عـــــوضــــــــــي هــا"، بــا ارزش شــــدن...
دلم برایش تنگ است، همان که هست و نیست
همان که در خیال و خواب ، خوب هست و نیست
همان که حکم دلم دست او هست و نیست
همان که پایه ثابت خواب های شبانه ام هست و نیست
.
.
.
دلم برایــش تــنــگ است، هـمــان کـــه هســـت و نــــیست
همان که تمام وجودم هــــست ، ولی که نیست...
بعضی در حـــال گــــریز از عشــــــق
و بعضـــــــی را عشـــق در میانـــــــ استــــ ...
مـــن امـا ...مــــن ...
فقــــط تــــ ـــو را می خــــواهم
دغــــــدغه ی عشــــــق هـــم باشــد
مـــــــال همـــان بعضـــــی هـــا!!!
دیگه کسی حتی به وبم هم سر نمیزنه و مطالبم رو نمیخونه....تو دنیای اینترنت هم تنها شدم..
اخه منه بدبخت به چه امیدی زندگی کنم......هیچ کس تو هیچ جایی دوستم نداره......
دلم خیلی گرفته...
زندگی دیگه برام مهم نیس.
تنهایی خیلی سخته خیلی.....میخوام بمیرم.
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
من از گرگی که رفته در لباس میش میترسم
بسی خوردم فریب نارفیقی ها در این دنیای دون پرور
فدای همت بیگانگانم من ولی از خویش می ترسم
ز بس که بی وفایی و دو رنگی دیده ام از مردم نامرد
چنان آهوی وحشی بیابان از پس و از پیش می ترسم
هر آن کس را که گفتم با تو یارم بار خود بر دوش من بگذاشت
ز دشمن نیست پروایی من از یار منافق کیش می ترسم
گله از دشمنم نبود اگر چه خون من ریزد
من از قلبی که در راه رفاقت گشته است دلریش می ترسم
بهر هر کس یا علی گفتم نبرد آنرا به پایانش
من از یاری که باشد بی وفا از دشمنم هم بیش می ترسم
حرفهایم را تعبیر می کنی..
سکوتم را تفسیر..
دیروزم را فراموش..
فردایم را پیشگوئی..
به نبودنم مشکوکی..
در بودنم مردد..
از هیچ گلایه می سازی..
از همه چیز بهانه..
من...
کجای این نمایشم ؟
سلامتی یه نخ سیگارم که حداقل میدونم قبل من به کسی لب نداده...
سلامتی دود سیگارم با اینکه کم رنگه ولی یه رنگه...
سلامتی سیگارم که بهم یاد داد نتیجه سوختن و ساختن زیر پا له شدنه...
نمی دانی چه زجری دارد وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم
و دیگران با خواندن آن ها یا...
عاشق می شوند
و یا به یاد عشقشان می افتند
اما تو همچنان
بی خــــــــــــــــیـــــــ ــال ...
دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
حــتــی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند
و خــیــلــی دیــــــر شناختمشان...!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام !!!
دلم گرفته...
به چه قیمتی؟
به قیمت تمام زندگیم؟
به قیمت همه احساسم؟
به قیمت یک عمر تنهایی مطلق؟
به قیمت غرورم؟
شانه هایت ساعتی چند؟..
هر چی مهربون تر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن.
هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن.
هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی کمتر ارزش قائلند.
هر چی قلبت رو آسونتر در اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن
و اگر بدونند که منتظری احتیاج داری اندازه ی یه دنیا ازت فاصله می گیرند!
گــريان شده دلـــــم….
همچـــون دختـــرکـــي لجبـاز…
پا به زمين مي کـــوبد…
تـــو را ميـــخواهد…. فقط “ تـــــــــو ” را…
مردماني هستند که ميخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ...
و وقتي بفهمند چه مرگــــتــ است ...
بهت ميگويند بس کن ...
انرژي منفي نفرست ...
اينجاست که سکوتــــــــــــ معنا پيدا مي کند ...
و تنهـــــــــــــــــــــــايي مي شود تنها چاره ... !
میخواهمتــــــــــــــ…
ولـــــﮯ…
دورے…
خیلــﮯ خیلـﮯ בور
نه בستم به בستانـــــــت میرســב
نه چشمانم به نگاهتـــــ...
باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم ! می شود!
آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....
تا بعد، بهتر می شود ....
فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای
و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی
این روزگار و رسم اوست !
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
★ * ♥ ★
* * ★ ★ ♡ *
★ ☆
♡ ★ * ★ * ☆
★ * ★ * ☆ ★
♥ * ★ ★ ★ *
♡ ☆ ★
♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★
* * ★ ★ ♡ *
★ ☆
♡ ★ * ★ * ☆
★ * ★ * ☆ ★
♥ * ★ ★ ★ *
☆ شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم و تو...
آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.♥.... ★ ..
♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★
* * ★ ★ ♡ *
★ ☆
♡ ★ * ★ * ☆
★ * ★ * ☆ ★
★ * ♥ ★
* * ★ ★ ♡ *
★ ☆
♡ ★ * ★ * ☆
★ * ★ * ☆ ★
♥ * ★ ★ ★ *
♡ ☆ ★
♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★
* * ★ ★ ♡ *
★ ☆
♡ ★ * ★ * ☆
توی یک دیوار سنگی.. دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها.. یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه.. سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی.. به لبای خسته ی ما
نمی تونیم که بجنبیم.. زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو.. قصه هست قصه ی دیدار
همیشه فاصله بوده.. بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته.. شب و روزهای من و تو
راه دوری بین ما نیست.. اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو.. دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم.. زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه.. تا رها بشیم می میریم
کاشکی این دیوار خراب شه.. من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه.. دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها.. درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون.. دیگه دیواری نباشه