ღ ღکلبه ی تنهایی ღ ღ

مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری ** گر نمانم روزگاری این بماند یادگاری

گاهیِِ!!!!!!

دلم گاهی آنقدر میگیرد....

که...

احساس میکنم دنیا هم بیاید باز نمیشود...

اما با صدای نفسی......

آرام میشود.....

دلم برای ان صداها تنگ است

[ پنج شنبه 28 دی 1391 ] [ 15:37 ] [ MehRaN ] [ ]

love

غمگيني 
مي دانم!

چشم هايت را بسته اي 

به آدمهايي فكر مي كني 

كه گرگها را تكه پاره مي كنند

 و به بهشتي كه تا ابد خالي خواهد بود 


چرا دستهاي ما را اين قدر كوچك آفريده اي ؟

و هيچ گاه آيا فكر كرده اي 

كه اين دلهاي شيشه اي 

با تلنگري 

مي شكند؟

 
پروردگارا ! 

چشمهايت را باز كن 

غمگين نباش

شايد معجزه اي بشود

عصاي موسي را كجا گذاشته اي ؟

[ پنج شنبه 28 دی 1391 ] [ 15:35 ] [ MehRaN ] [ ]

عاشقانه

چه عاشقانه است این روزهای ابری

چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی

چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا

 چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق

و من

چه عاشقانه زیستن را دوست دارم

عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم

عاشقانه سرودن را دوست دارم

عاشقانه نوشتن را دوست دارم

عاشقانه اشک ریختن را...

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار

بهترین و عاشقانه ترین کسانم...

و من

عاشقانه می گریم...

عاشقانه می خندم...

عاشقانه می نویسم...

و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...

 

[ پنج شنبه 28 دی 1391 ] [ 15:33 ] [ MehRaN ] [ ]

زندگی جاریستـــــــــــــــــــــ...!!!!


قصه ی غم انگیز نه! غصّه ی دلگیریست؛

به خورشید غزل خوان نگاه می کنم و

می خوانم

ناز آفتابگردان را...

نمی پوشانم

دستان سرد تماشا و

با تمام توان دستان گرم نفس ها را می فشارم

می نشینم

 به التماس دریای غروبی رنگ و

می بوسم

مروارید طلوعی رنگ را...

می بویم

 باغچه ی نمناک و

در آغوش می گیرم

غنچه گل سرخ را...

می بینم

اشک باران را و

قد می کشم زیر سایه برگ نجیب

مرا ببخش

تقصیر من نیست

می خواهم ببینم،

امّا

امان از دست این

دنیای بی ذوق!

[ پنج شنبه 28 دی 1391 ] [ 14:42 ] [ MehRaN ] [ ]